بغضی‌ میان‌ِ‌غربت‌ِ شب بی‌صدا شکست

دل در هجـوم غصّـه‌ی بی‌انتهـا شکست


تصویرِ مَـه، فتـاده به آغـوشِ سـردِ آب

اعمـاقِ چـاه، از غـمِ او در خفـا شکست


روشن شده، زِ نورِ رخش هر شبِ سیاه

مهتاب، در تلاطـم جـور و جفـا شکست


هر بار، با نگــاهِ غریبـانـه اش چه تلـخ

آهـی میـانِ سینــه‌ی هـر آشنــا شکست


در کوچـه هـای کوفـه، بلنـدای قامتش

بـا مردمـانِ تیـره‌ دلِ بـی‌ وفـا شکست


غافل چه دیر،، زاده‌ی ملجم رسیده‌ای!

پیش از تو قاتلی رمق مرتضیٰ شکست


دیـر آمدی کنون که فتاده به سجده گاه

داغِ رخـی کبـود، شَـهِ لافتـیٰ شکسـت


پیش از تو آتشی به درِ خانه‌اش رسید

هر بار با صدای دری، بی صـدا شکست


اینک که خون چکد، زِ محاسن به روی او

تسبیحِ عشق، پاره شد و مهره‌ها شکست


آغشته شد به زهر و سَرِ آسمان شکافت

در بینِ سجده، حرمت سجّاده را شکست


محرابِ‌اوست‌‌عرش، و به‌‌دورش‌ فرشته‌ها

دیگر مپـرس، بـالِ ملائـک چـرا شکست؟


آورده شیـر، بهــرِ پـدر کـودکـی یتیـم

اما زمانـه تیـره شد و کاسه‌هـا شکست


آشفتـه گشتـه عـالـمِ امکـان، بـدون او

غـم در سکوتِ سردِ نسیمِ صبا شکست...

🖊 طهورا قائمی امیری

••✧═┅ألـلَّـهُـمَــ عَـجِّـلْ لِـوَلـیِـکْ ألْـفَـرَج┅═✧••

1402/01/23┅