《یا قَدیم اَلاِحسان بِحَقِّ اَلحُسَین》

چون‌ ماهی‌ِ کوچک سَرِ قلّاب فتـاده

ایـن دل زِ اسیـری بـه دلِ آب فتـاده

بـا تیـرِ نگـاهی، سپـر از تـاب فتـاده


از دستِ قلـم، جـام مِیِ نـاب فتـاده


ای بنـدِ دلِ ماه گـره‌‌خورده به مویت

ای صـورتِ مهتـاب، نمایانگـرِ رویـت

مدهوش‌شده پرده‌ی‌ گهواره‌‌ زِ بویت


گیتـی به بَرَش گوهــر نایـاب فتـاده


در عـمـقِ نگـاهـش، نگـهِ حیـدرِ کـرار

لبخندِ پیمبر به رخـش گشتـه پدیدار

در قامتِ او، قامتِ زهــرا شده تکرار


ازشوق‌ِ وجودش‌،فلک از خواب فتاده


آغـوشِ علـی باز و جهان غرقِ تماشـا

جان‌داده‌ زمین عاشق‌ و دلداده‌ و شیدا

در پیچ و خم زلفِ کسی گمشده دنیا


گـیسـوی پـدر، بـر رُخِ مهتـاب فتـاده


این‌گونه‌ شکوه‌ِ‌ شَه و شَه‌زاده‌ که‌ دیده؟

دردستِ‌ علی جامِ‌ می‌‌ و باده که‌ دیده؟

دریا زِ عطش از‌ نفس افتاده که‌ دیده؟


موجی کـه چنین در بر سیلاب فتـاده


ای آنکـه معطـّر شده دنیـا زِ حضورت

لبخند بزن ای دوجهان غرقه به نورت

شعرم‌همه‌از دست‌ بِرفته‌ ست زِ شورت


با نـام تو جان از تب و از تاب فتـاده


ای نـامِ تو بر سردیِ هـر واژه دل‌آرام

مهرِ نفسِ فاطمـه آغشته به این نـام

آری، ره این سائـلِ دیـوانـه ی نـاکـام


ایـنگونـه به میخـانه‌ی اربـاب فتـاده


تا عطرِ گلِ‌ یاس‌ به‌ گیسوی‌ حسین‌ است

دنیـا گرهی از گرهِ مـوی حسین‌ است

عالم‌ همه‌ در گوشه‌ ی‌ ابروی‌ حسین‌ است


مهـرش به دلِ مـاهِ جهـان تاب فتاده...

🖊 طهورا قائمی امیری
🖋 مهدیه سادات موسوی خصال

••✧═┅ألـلَّـهُـمَــ عَـجِّـلْ لِـوَلـیِـکْ ألْـفَـرَج┅═✧••

1401/12/05┅

«اَلسَّلامُ عَلَیکَ یا مَولانا یا صاحِب اَلزَمان»

از همان لحظه كه نور تو پديدار شده است
دل خورشيد به مهر تو گرفتار شده است

و گلستان شده با شاخه ی نرگس دنیا
فقط این حادثه یک مرتبه، یک بار شده است

آمدی آینه ی آیه ی تطهیر شدی
و طلوع رخ تو مطلع انوار شده است

ناگهان عطر نسیم تو مرا با خود برد
همه ی ظرف وجودم ز تو سرشار شده است

ما بر آنیم که باران به یقین می بارد
به زمینی که بخشکیده و بیمار شده است

و خوش آن روز که آید ز در کعبه ندا
مژده ای دل، بشنو، موعد دیدار شده است

🖊 زهرا كوكب

🖋 مهدیه سادات موسوی خصال

••═┅ألـلَّـهُـمَــ عَـجِّـلْ لِـوَلـیِـکْ ألْـفَـرَج┅═••

═┅1400/12/27 ┅═

«اَلسَّلامُ عَلَیکَ یا دائِمُ اَلمُنتَظِر»

سلام ای لحظه ی گرفتنِ باران! سلام ای هرچه شکوفه هست به زیر قدومت فرش! سلام ای آرامشِ هنگام توفان! سلام ای آفتابِ جان! سلام ای نور چشمان منتظر، سلام ای قاصدکِ دل روانه به کویت!
چه بگویم؟! آسمان همه چیز را عیان کرده و از کوچه به شوق چشمانت بوی نرگس به مشام می‌رسد…عادت کرده ام روزی که عالم از اکسیر وجودت امن میشود راهیِ همین کوچه ها شوم. دست بکشم به پیچ و خمشان، چشم هایم را رو به آسمان بگیرم و تمام شُش هایم را پر کنم از هوای  میلادت…و از آنجا که خیلی وقت است بهار دچارت شده است، در این هنگام نسیم به صورتم دست میکشد و بغضی که از فراقت طی یک سال، زیر چشمانم ته نشین شده بود تَرَک برمیدارد و…
به همراه نسیم بر گونه هایم موجِ دریایِ انتظارت را نقش میبندد!
به آن لحظه هرسال، بیش از تمام لحظات زندگی ام محتاجم…
از آن لحظه زمانی را بیشتر دوست نمیدارم…
در آن لحظه هیچ اشک شوقی را خوش تر نمیدانم؛ و در حالی که به انتهای کوچه میرسم زیر لب میخوانم:

اگر زِ کوی تو بویی به من رساند باد
تمامِ هستی خود را به باد خواهم داد…

 

🖊 زهرا کبریت چی

 

••═┅ألـلَّـهُـمَــ عَـجِّـلْ لِـوَلـیِـکْ ألْـفَـرَج┅═••

                    ┅1400/12/27┅

«اَلسَّلامُ عَلَیکَ یا اَباصالِح اَلمَهدی»

چشمم مدام در پی راه تو مانده است
شب بی قرار روی چو ماه تو مانده است

چون کودکی که گم شده در ازدحام شهر
قلبم در انتظار نگاه تو مانده است

تنها در این غروب دل افگار جمعه ها
در آرزوی صبح پگاه تو مانده است

صد ها هزار یوسف مصری درون چاه
دنبال یک نشان پی چاه تو مانده است

باید چنین ز هجر تو اشکم روان شود
وقتی جهان در آتش آه تو مانده است

زیبا ترین ترنم باران نوای عشق
هستی پریش زلف سیاه تو مانده است

گویا تپیدن دل نرگس برای توست
در حسرت نسیم پناه تو مانده است

تا لحظه ی درخشش چشمان روشنت
زهرا چه بی قرار نگاه تو مانده است

🖊 طهورا قائمي اميري

🖋 مهدیه سادات موسوی خصال

••═┅ألـلَّـهُـمَــ عَـجِّـلْ لِـوَلـیِـکْ ألْـفَـرَج┅═••

═┅1400/12/27 ┅═

« اَلسَلامُ عَلَیکَ یا اِمامَ اَلعَصرِ وَ اَلزَمان »

《 حَوِّل حالَنَا بِظُهُورِ اَلحُجَّة...

🖊 زهرا کبریت چی

🖋 مهدیه سادات موسوی خصال

••═┅ألـلَّـهُـمَــ عَـجِّـلْ لِـوَلـیِـکْ ألْـفَـرَج┅

═┅1400/01/01