«أَلسَّلٰامُ عَلَیکَ یٰا بِنتَ رَسولِ الله»

بر سینـه فشردی، غمِ پنهـانِ نگاهت

آن غـربـتِ دلگیــرِ نمـایـانِ نگـاهت


محتاجِ‌نوازش‌شده مادر،سرم‌ امشب

بنشسته دلم گوشه‌ی دامانِ نگاهت


ای بر همـه بی مهریِ دنیا تو پناهم!

آغوشِ من و رحمتِ بارانِ نگـاهت


بر کوچکیِ شانه‌ ی‌ من دست گرفتی

تکیه گـهِ عالم، شده مژگانِ نگاهت


جانم‌ به‌فدایت که‌ چو‌ یاسی‌ و‌ خمیدی

لرزانـده کسی پایه و بنیانِ نگاهت


کابوسِ‌شبم آتش و پیراهن و مسمار

آن بی سپِری، در بر طوفـانِ نگاهت


ای خسته زِ دنیا و رها از قفسِ تن!

بگشـا صدف درّ درخشـانِ نگـاهت


بگشا که پدر، جان به‌ لبش آمده گویا

چشمانِ علی، گشته پریشانِ نگاهت


تنهــا سِپَـهِ حیــدر بی یـاور و تنـها

مگذارکسی بی‌کس و حیرانِ نگاهت


زین‌پس پدر و ظلمتِ‌شب‌های‌مدینه

بی نور مَــهِ روشن و تابان نگـاهت


زین‌پس‌پدر و‌ غربت‌ و‌ چاهی‌ که‌ عمیق‌ است

در حسـرتِ آن مهـرِ فـراوانِ نگاهت


بغضی‌که‌شده‌خنجر و برسینه‌نشسته

هرقطره‌ ی‌ خون درپیِ درمانِ نگاهت


برغربتِ خونینِ‌ علی مرهمِ‌ دل‌ نیست

جـز آمـدنِ یـوسفِ کنعـانِ نگـاهت


جـز آمـدنِ آنکه، غمِ موجِ نگـاهـش

تکرارِ همان چشمه‌ی‌جوشانِ نگاهت


پیچیده میان غزلم شاخه ی نرگس

باران شده بر شعله ی سوزان نگاهت

🖊 طهورا قائمی امیری
🖋 مهدیه سادات موسوی خصال

••✧═┅ألـلَّـهُـمَــ عَـجِّـلْ لِـوَلـیِـکْ ألْـفَـرَج┅═✧••

1401/10/06┅

« اَلسَلامُ عَلَیکِ یا اَیَتُهَا اَلشَهیدَة »

 

«السَّلامُ عَلَيْكِ يَا سَيِّدَةَ نِساءِ الْعالَمِينَ..»

ساقه ی یاسم، زِ بیداد و جفا بشکسته است
یاسِ بی خارم، دگر از زندگانی خسته است

من صدایش می کنم، پاسخ نمی آید زِ او
بی وفا، حرفی بزن حالا که دستم بسته است

جان من! بگشا نگاهت را ببین درمانده ام
لحظه ای بنگر که جانم با نگاهت رفته است

هر نفس با درد خود قلبم به آتش می کشی
قلب من با استخوان هایت چنین پیوسته است 

من که می دانم، دلت طاقت ندارد غربتم
لحظه ای دیگر بمان، حیدر زِ دنیا خسته است

با علی ای مهربان، نا مهربانی می کنی؟!
می روی، دیگر دلم تنهای تنها گشته است

پس چرا دیگر نفس هایت نمی آید به گوش؟!
ای علی بنگر تو این جان را که از تن رَسته است

گفته بودی این امانت نور چشمان نبی‌ست
پس چرا زهرا چنین از زندگی بگذشته است؟!

دست بر دیوار دارم بعد از این در کوچه ها
بر زمین افتاده ام، تاب و توانم رفته است

روز و شب من جامِ زهری بر لبم دارم زِ صبر
تا بیاید مهدی ات، این جام هم سرگشته است

تا بیاید، بغضِ غربت دارد آن چاه عمیق
تا بیاید نورِ چشمم، دست هایم بسته است

 

 

🖊 طهورا قائمي اميري

🖋 مهدیه سادات موسوی خصال

••═┅ألـلَّـهُـمَــ عَـجِّـلْ لِـوَلـیِـکْ ألْـفَـرَج┅═••  

═┅ 1400/10/16 ┅═

« اَلسَلامُ عَلَیکِ یا اَیَتُهَا اَلشَهیدَة »

«السَّلامُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ حَبِيبِ اللّٰهِ...»

 

دوش دیدم که غریبانه علی می گریید
در غم فاطمه، کفو ازلی، می گریید

دوش جبریل همی نوحه گری سر می داد
اشک هایش خبر از سوره ی کوثر می داد

عرش با خاک مطهرش تیمم می کرد
آسمان سجده کنان فاصله را کم می کرد

ناگهان عمر شب قدر به پایان آمد
باز شب بود سحر،ظلمت و عصیان آمد

ماه نه، بدر تمام آسمان را کشتند
علت خلق تمامی جهان را کشتند

او فقط آمده تا منجی دنیا باشد
تا جهان تا به ابد عاشق زهرا باشد

و اگر نه چه نیازی ست که اینجا باشد
چون که او جایگهش سایه ی طوبی باشد  

دود آتش به همه جای جهان می پیچد
آه چاه است که در گوش زمان می پیچد

پس ضریح حرم آن گل بی خار کجاست
"ای نسیم سحر آرامگه یار کجاست"


 

🖊 زهرا كوكب

🖋 مهدیه سادات موسوی خصال

 

••═┅ألـلَّـهُـمَــ عَـجِّـلْ لِـوَلـیِـکْ ألْـفَـرَج┅═••  

═┅ 1400/10/16 ┅═

« اَلسَلامُ عَلَیکِ یا اَیَتُهَا اَلشَهیدَة »

وَ زَعَمْنَا أَنَّا لَکِ أَوْلِیَاءُ وَ مُصَدِّقُونَ

"و ما چنین پنداریم که دوستان شما هستیم و مقام بزرگی شما را تصدیق می ‏کنیم.."

''' فرازی از زیارت حضرت زهرا سلام الله علیها ''' 🥀

🖊 زهرا کبریت چی

🖋 مهدیه سادات موسوی خصال

••═┅ألـلَّـهُـمَــ عَـجِّـلْ لِـوَلـیِـکْ ألْـفَـرَج┅═••  

═┅ 1399/10/28 ┅═